برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
چهره نيلي كن اي صبح صادق
ناله كن با گلوي شقايق
تا حضور ملائك سفر كن
ميهمان خدا را نظر كند
واي من اين خبر از كجا بود
از گلوي كدام آشنا بود
در گلو بغض سنگين نشسته است
آه دل راه بر گريه بسته است
صبح بعد از تو، صبحي دگر بود
من زدل، دل ز من بي خبر بود
ناشكيبايي ام را سرايم
يا كه تنهايي ام را سرايم
لحظه ها، لحظه هاي صميمي
باورم نيست اكنون يتيمي
اي دريغا پدر رفت از دست
رفت و با روح آيينه پيوست
داغ تنهايي از حد فزون است
سينه امشب اسير جنون است
من دهان شكفتن ندارم
تاب آيينه گفتن ندارم
آفتاب آبرويي ندارد
بوستان رنگ و بويي ندارد
باغ بر جا ولي باغبان نيست
نكته ها باقي و نكته دان نيست
ناشكيبايي ام را سرايم
يا كه تنهايي ام را سرايم
من كيم تا كه از من بگويم
در غم «ما چه از من» بگويم
من كيم تا سرايم ولي را
- آن شناساي آل علي را -
نحويان نكته دانند و دانند
محويان در سخن بي زبانند
پير ما آيتي از خدا بود
نحوي و محوي ناخدا بود
يك جهان جان از اينجا سفر كرد
عالمي را ز خود بي خبر كرد
كاروان رفته منزل به منزل
قصه ساربان مانده دردل
يارما مير و سالار ما بود
مير و سالار ما يار ما بود
ناشكيبايي ام را سرايم
يا كه تنهايي ام را سرايم
بي نوا ما كه هجرت نكرديم
جلوه ديديم و حيرت نكرديم
اي دريغا! بهارم خزان شد
باغ انديشه بي باغبان شد
سينه خاك را برگشادند
مهر را در زمين جاي دادند
اي ولي امين، اي خميني
اي تو برهان دين اي خميني
اي كه روح تو را حق پذيرفت
كار دين از تو رونق پذيرفت
اي صميمي تر از برگ و باران
در بلنداي معراج ايمان
اهل تو ريشه را مي شناسند
باغ انديشه را مي شناسند
اي تو جان اي تو جانانه ما
اي تو سالار فرزانه ما
عشق را حكمتت كرده آباد
شرع را نام تو زندگي داد
اي روان در رگ و ريشه ما
اي تو تفسير انديشه ما
زين جهان ناگهان پركشيدي
در جوار خدا آرميدي
خامه در سوگ تو نوحه خوان است
از بيان غمت ناتوان است
بعد تو در حضور جماعت
مي كنيم از وصي ات اطاعت
با ولي دست بيعت سپاريم
سر ز فرمان او برنداريم
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
هر کس شراب فرقت روزی چشيده باشد
داند که سخت باشد قطع اميدواران
با ساربان بگوييد احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل بروز باران
بگذاشتند ما را در ديده آب حسرت
گريان چو در قيامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشينان جانم بطاقت آمد
از بسکه دير آمد شام روزه داران
چندين که بر شمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا يک از هزاران
سعدی بروزگاران مهری نشسته بر دل
بيرون نمی توان کرد الا به روزگاران
چندت کنم حکايت ، شرح اينقدر کفايت
باقی نمی توان گفت الا به غمگساران
خمینی روح خدا بود در کالبد زمان و روح خدا جاودانه است!